اول شخص غایب



روزای عجیبیه

نمیدونم چه حسی دارم

فکر میکنم عاشقش باشم اینجوری که بهم گفتن

ولی اون احتمالا هیچوقت نمیفهمه وفتی داشت به عنوان سرگرمی بهم نگاه میکرد من چقد جدی گرفتمش

دلم شکسته ولی هنوز حس میکنم ذلم براش تنگ میشه هنوز دوسش دارم

و اگه اینطوری حالش خوبه و خوشحاله بزار باشه

وقتی اطرافمه حس خوبی دارم.دست و ‍‍پامو گم میکنم.رشته حرف از دستم درمیره نمیدونم چی باید بگم.به خودم میام میبینم دارم نگاش میکنم یا به صداش گوش میدم یا دارم به حرفاش فکر میکنم

وقتی حرف میزنه رو دوس دارم وقتی را میره وقتی نفس میکشه وقتی فکر میکنه وقتی میخنده وقتی ناراحته وقتی نگام میکنه وقتی نگام نمیکنه وقتایی که عینک میزنه و وقتایی که یه چیزی بهم میگه رو دوس دارم

میدونم حس هایی که دارم مهم نیستن

البته که نیستن ولی دارمشون هنوزم. و این برام آزار دهندست که اون حتی یه قدمم به ظرفم نمیاد. براش یع اسباب بازی بودم اینو میدونم. اما نمیتونم جایگزینش کنم. مثل خودش که با همه میگرده.

من نمیدونم از چیش خوشم میاد. اگه منطقی نگا کنم الان باید ازش متنفر باشم اما دلم براش تنگ شده! چون نمیدونم چیه اون رو دوس دارم راهی برای کنار گذاشتنش به ذهنم نمیاد

سه سال داره میشه و به زودی هم احتمالا برای بار اخر ببینمش و بعد نمیدونم با اینهمه حس های مختلف چیکار باید بکنم


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

kabk111 کبک من شرکت صنعتی انصار استیل نقش جهان پرورش کبوتر دانلود رایگان جزوه و خلاصه کتاب تا سلام مطالب عمومي فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی itlandwd خلاصه کتاب مقدمات تکنولوژی آموزشی خدیجه علی آبادی